خشاب کلمه ام پر است از عجز اندوه واصلحه ای که از جملاتم برای قتل لبخند ها ساخته ام
میخواهم گلنگدن توصیف رابکشم و افکارم را به ذهنتان شلیک کنم نور زرد لامپ بر روی کاغذم آن را چون لوح زرینی
ساخته که من با مداد مشکی محوش میکنم و آینه ی زیبای اتاقم که عکس صورتم در آن مثل ویترین ترک خورده ای است
از هرآنچه که عریان در چشمانم جاری است،لبریز از تاریکی،شاید این پاک کن از سیاهی جملاتم تنفر دارد که اینطور
با سماجت روی آنها میخزد وبرای پاک کردنشان خود را زره زره از بین میبرد یا شاید دوستشان دارد که چنین در
آغوششان میگیرد که یکی شوند نگذار سرنگ آلوده ی حرف هایم در رگ هایت نفوذ کند چون افکار زهر آلودم تورا هم بیمار خواهد کرد...
14/10/1390 از خودم☺