سلام:)
دیگه حوصله ی اینجاو لوکس بلاگو ندارم میخوام اینجارو ببندم:|
بــــــــــــــدرود:)
افغانیام حالا واسه من ادم شدن...اخه یکی نیس بگه....{بی خی خودمونو کنترل میکنیم!}
اخه چـــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟
رییس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش گفت: مدارس سراسر کشور روز شنبه 21 بهمن ماه جاری تعطیل نیست.
به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، علی فرهادی گفت: به دلیل قرار گرفتن روز شنبه 21 بهمن ماه بین دو روز تعطیلی (جمعه و یکشنبه 22 بهمن) برخی گمان کرده اند که ممکن است روز شنبه (21 بهمن) تعطیل باشد که اعلام می کنیم، در این روز مدارس همچنان دایر بوده و به فعالیت آموزشی خود ادامه می دهند.
وی ادامه داد: البته اگر براساس تصمیم هیات دولت این روز تعطیل اعلام شود، وزارت آموزش وپرورش نیز تبعیت می کند.
این مقام مسوول با دعوت از فرهنگیان و دانش آموزان برای شرکت در راه پیمایی حماسی و پرشکوه 22 بهمن، اظهار داشت: برنامه های فرهنگی متعدد و متنوعی برای دانش آموزان در این روز پیش بینی شده است.
منبع:تابناک
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه …
فرارسیدن محرم را به تمام مسلمانان جهان تسلیت عرض مینماییم
به نظر شما یه پسر 17ساله باید سیبیل نازک گربه ای فابریک بزاره یا بزنه؟مواشو وثوقی کنه یا مث جاستیت بیبر؟
خداییش کم مسأله ای نیست هاا!!
اگه نظرا به25 برسه عکس با سیبیل و بیسیبیلمو میزارم حسابی دور هم بخندیم پس نظر فراموش نشه...
زرنگی را یاد بگیرید:
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت.
از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
- قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمیکند.
میگوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.
خشاب کلمه ام پر است از عجز اندوه واصلحه ای که از جملاتم برای قتل لبخند ها ساخته ام
میخواهم گلنگدن توصیف رابکشم و افکارم را به ذهنتان شلیک کنم نور زرد لامپ بر روی کاغذم آن را چون لوح زرینی
ساخته که من با مداد مشکی محوش میکنم و آینه ی زیبای اتاقم که عکس صورتم در آن مثل ویترین ترک خورده ای است
از هرآنچه که عریان در چشمانم جاری است،لبریز از تاریکی،شاید این پاک کن از سیاهی جملاتم تنفر دارد که اینطور
با سماجت روی آنها میخزد وبرای پاک کردنشان خود را زره زره از بین میبرد یا شاید دوستشان دارد که چنین در
آغوششان میگیرد که یکی شوند نگذار سرنگ آلوده ی حرف هایم در رگ هایت نفوذ کند چون افکار زهر آلودم تورا هم بیمار خواهد کرد...
14/10/1390 از خودم☺
آفتاب گردان کاشتم در خاک سینه ام
، افسوس که در دنیای من خورشیدی نیست
از وقتی که از آنجا برگشته ام دیگر سبوی چشمانم خشک شده است
و نمی گریم
از دل گونه هایم خبر دارم که چقدر برای آن گلوله اشک های شور تنگ شده است ،
اشکهایی که گاه گاهی وضویی بودند برای نماز شوره زار بی حاصل قلبم ، امشب شب یلداست حدس میزنم در زنبیل پیر ننه سرما حدیث عشقی باشد
، او که بیاید برف خواهم گریست مژده ای برای ترک ها و لخته خون درون چشمانم
,خون منجمدی که در هزارتوی ذهنم آرام آب میشود و جاری برای آبیاری دل خونم... .به اشک هایت سوگند که باتیغ تیز خشمم آن دیو هارا که رشته ی نازک قلبمان را بریدند ذبح خواهم کرد
وبا فواره های خونشان غسل خواهم کرد باشد که تن تکیده و صورت استخوانیم از نجاست پوز خند هایشان پاک گردد...
یلدای1390